حرف های گهگاهی (2)

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 601
بازدید سال : 1519
بازدید کلی : 196461

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 601
بازدید کل : 196461
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : چهار شنبه 23 شهريور 1390
نظرات

 یک ماهنامه قشم داریم ( یا داشتیم ) که توی تهران چاپ و تکثیر می شود ( یا می شد ) و خدا می داند نویسندگان و هیئت تحریریه اش چه کسانی هستند ( یا بودند ) و از کجا آمده اند ( یا آمده بودند ) و چرا توی خود قشم و توسط خود قشمی های با استعداد تهیه و چاپ نمی شود ( یا نمی شد ). این هوشنگ فتحی چه کسی است و کجایی است و سازمان منطقه آزاد این وسط چه کاره است و همین آقای عقاب ماندگان قشمی خودمان چطوری برایشان عکس می فرستاده و... کار نداریم . البته برایمان مهم است بدانیم چرا اهالی شهرها و روستاهای روزنامه نگار پرورمان همه کاره این نشریه نیستند ( یا نبودند ) ... حالا کار نداریم. برای ما مهم این است که توی یکی از شماره های آن در قسمت مناظر دیدنی و جاذبه های گردشگری یک عکس جالب گذاشته بودند. حدس بزنید چه عکسی بود... نخیر. بازم حدس بزنید... نخیر. به کل از مرحله پرتید. آمده اند واسه ما عکس " گِل خِرَک " را گذاشته اند به عنوان جاذبه توریستی قشم. یعنی توریست خارجی از آن سر دنیا راه می زند می آید برای تماشای گِل خِرَک؟ آخه این هم شد حرف؟ مرد حسابی ، این مِحَبس خودمان که جاذبه گردشگری بهتری است. دارن با آبروی مردم شریف قشم بازی کِلمِچا می کنند.عکس روی جلد ماهنامه شان هم که هزار ایوالله دارد. می گردند هر چه دختر مینابی بد ترکیب سیاه سوخته مشمئزکننده ترسناک توی زور آباد هست ، جمع می کنند، ازشان عکس می گیرند و می گذارند روی جلد ماهنامه. ملت هم خیال می کنند این تکه های قشمی معروفی که میگن اونان. باز هم به ماهنامه قشم ( یا ماهنامه میناب ) سر خواهیم زد.

***

هنوز بسیاری از اصطلاحات عاشقانه ای که پیش سرحدی ها خیلی عادی و پیش پا افتاده است، اینجا مرسوم نشده است. ولی به زودی اَوو. با افزایش ارتباطات تلفنی و چت و مت و صحبت با سرحدی ها و نقش پررنگ برنامه های تلویزیونی و فیلم های رنگارنگ، رفته رفته این جور اصطلاحات، اینجا هم رایج می شود و به حول و قوه الهی قشنگ و کامل جا می افتد. یکی از این اصطلاحات، " فدای سرت" است که اگر تا چند سال قبل زنی از همشهریانمان به شوهر خود می گفت، بس که خیلی عجیب غریب و مربوط به سرحدی های بیگانه بود، شوهره سریع می رفت زنش را طلاق می داد. اما کم کم و به سردمداری یکی از همشهریان سرحدی گرایمان ( که اسمش یکی از اصول دین بود، حالا یا توحید یا نبوت یا هر چه ) این روال دارد جا می افتد که اگر زنی به شوهرش این اصطلاحات را نگوید برایش گران تمام می شود. ومثلاً شوهره شاکی می شود که چرا به من نگفتی فدای سرت. اتفاقاً اشکال خاصی هم ندارد.باید بگذاریم مردم پیشرفت کنند. اینجاست که باید گفت:    آهای کنکوری ها، پنج ساله پشت سد کنکور گیر کرده اید؟ امیدتان برای ورود به دانشگاه تبدیل به رؤیا شده؟ بی خیال. فدای سرتان.     آهای کوچکترین ملای شهر، چرپتک توی وبلاگش تو را زیر و بالا کرد؟ طوری نیست. فدای تِکِت.      آهای بزرگترین پهلوان شهر، قیمت موتور بعد از افزایش صد درصدی طی ماه های اخیر دویست و پنجاه تا یک تومنی کاهش یافت؟ عزا نگیر بابا. فدای سرت.     از فیلیپین زن پیدا می کنی و مردم بهت ریشخند می زنند؟ ولشان کن. فدای سرت.        رفتی دکان ایسف سوپری چهارده تا بخیه خوردی برگشتی؟ اشکال نداره. فدای سرت.     اِ. داری میری خدمت؟ می گذره. تحمل کن. فدای سرت.      آهای دبیرستانی های بی سواد هلر، سیزده درس تجدید شده اید؟ سخت نگیرید. فدای سرتان و .... و آهای توحید نبوت معاد، اِ. لیوان از دستت افتاد شکست؟ آخِی. هیچ اشکال نداره. فدای سرت عزیزم.

***

حبیب توی هلر اسم خیلی عجیبی است. عجیب که چه عرض کنم. من یک چیز می گم شما یک چیز می شنوید. یکیش که مدیره. فعلاً کارش نداریم تا چند وقت دیگه بریم سراغش. یکی دیگر هم هست که در استخدام آموزش پرورش است ولی ما به خاطر رعایت عفت کلام از معرفی او معذوریم. یکی هست لقب زیبای "خس و خاشاک بیابان و یا چیزی شبیه شاخه های باریک و خشک درخت" را با خود حمل می کند. حبیبی هم هست که در بازارهای شهر فعالیت های گسترده تجاری انجام می دهد. حبیب های با کلاس و محترم هم که تا دلت بخاد توی هلر وجود دارد که دو سه تایشان شهره آفاق گشته اند. اولیش حبیبی است که یا زیر باران مانده است یا خیلی عرق کرده است یا کسی ناخواسته رویش آب ریخته است که از صفتی ثابت برخوردار گشته است. او در زمینه واردات و صادرات تخم مرغ فاسد فعالیت می کند و کل بازار این کالای استراتژیک را در مچ های مرطوب خود نگه داشته است. یک حبیب هم داریم در نقطه ای مقابل این شخصیت جالب که یا به خاطر خشکسالی آبی به او نرسیده است یا به حوله های مدرن مجهز است یا که اصولاً واترپروف است و آب در او نفوذ نمی کند و به این دلایل به صفتی عکس قبلی مبتلاست. و به دور از دنیای آب و رطوبت و بی آبی، حبیبی هم داریم که زیاد و آن چنان که باید و شاید " راست " نیست و همچین یک خورده بگی نگی پیچش و خمیدگی دارد و در پیچیدن به طرفین چپ و راست ناخودآگاه اولی را انتخاب می کند و ظاهرش هم با سایر حبیب ها متفاوت است و گویا از آفریقا وارد شده است و با همان لقب زیبا در فروشگاه های معتبر به فروش می رسد.

 


تعداد بازدید از این مطلب: 279
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود